هزاران هوادار فوتبال از اقصی نقاط ایران به سمت ورزشگاه آزادی رفتند تا......تا در مرحله مقدماتی جامجهانی به زور تشویقهای خود تیم ملی فوتبال ایران را مستقیم به جامجهانی 2010 آفریقای جنوبی بفرستند، ولی گویی راهیابی ایران به جام جهانی و پیروزی بر عربستان درست مثل سرنوشت جنگ دو کشور «بویو» و «هان» رقم خورده بود و در عین ناباوری، تیم ملی فوتبال که خیلیها از قبل آن را پیروز مطلق زمین میدانستند، در برابر حریف دیرینه شکست خورد تا باز هم کار ایرانیها در فوتبال به اما و اگرهای روزهای آخر بکشد. البته این شکست و نتیجه ضعیف سایر باشگاههای ایرانی در جام باشگاههای آسیا باعث شد تا کام فوتبالی هواداران در روزهای عید تلخ شود. البته این تلخی زمانی بیشتر شده بود که هواداران با خروج از ورزشگاه متوجه شدند در این مجموعه تلویزیونی، جومونگ، شخصیت اصلی آن نیز گم شده است و فردای آن روز نیز علیدایی در میان تعجب همگان از کار برکنار شد.
گویا پیوند عجیبی بین شخصیتهای داستان افسانه جومونگ و فوتبال ایران و خیلی از باشگاهها وجود دارد. به همین دلیل میتوان شیرینیها، ناکامیها و تلخیها را بین این دو مجموعه افسانه و واقعیت فوتبال در ایران گره زد.
البته این یک روی سکه است. روی دیگر آن، چهره ناراحت و غمگین بیش از 100 هزار هوادار فوتبال بود که ورزشگاه آزادی را با کولهباری از غم ترک کردند. اما ناراحت کنندهتر از شکست تیم ایران ، پشت در ماندن هزاران تماشاگری بود که رنج سفر در تعطیلات نوروزی را به جان خریده و برای تشویق تیم ملی به ورزشگاه آمده و پشت درهای بسته مانده بودند و پس از آن هم با خبر شکست تیم ملی راهی شهرهای خود شدند. البته این بازی شاید برای برخی از این تماشاگران حسنهایی هم داشت. تعدادی از تماشاگران پس از اینکه مطمئن شدند راهی به داخل ورزشگاه پیدا نمیکنند، به فکر حضور در خانه بستگان و تماشای مسابقه از طریق تلویزیون افتادند و به قول یکی از تماشاگران، نبودن بلیت توفیقی شد تا پس از چهار سال به اجبار به خانه عمهای برود که مادرش سالهاست چشم دیدن او را ندارد.
عدهای هم در ترافیک خودروها پشت درهای ورودی ورزشگاه ماندند و از رادیو گزارش متفاوتی از آنچه که در زمین مسابقه اتفاق میافتاد، شنیدند.
البته داخل ورزشگاه نیز حکایت خاص خود را داشت. با گلزنی مسعود شجاعی، علی دایی به عنوان سرمربی تیم ملی و سلطان فوتبال به شدت تشویق شد و پس از پذیرش گل و شکست باز هم علیدایی به شدت مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت، گویی همه چیز فوتبال ایران با این مربی جوان رقم خورده بود؛ درست مثل سرنوشت جنگ در افسانه جومونگ که همه چیز به فرمانده جوان این داستان ختم میشد.
عکسها: ایسنا
البته پایان این سریال هم مانند فوتبال ایران زیاد خوش نیست و به نظر نمی رسد که فوتبال ایران و ورزش ایران نیز با حذف علیدایی و خیلی از بزرگان دیگر، پایان خوشی را تجربه کند.
آیا ساختار بیمار ورزش و نداشتن برنامه مناسب در سطح باشگاهها و ملی و نبود پشتوانهای مطمئن و امکانات ورزشی و... میتواند با حذف یک مربی اصلاح شود. باید پذیرفت که فوتبال ایران سالهاست از گذشتههای دور خود فاصله گرفته و برای رویارویی با حریفانی چون کرهجنوبی، عربستان، کرهشمالی، ژاپن و خیلی از کشورهای دیگر که به مثابه همان زرهپوشان و سواره نظام آهنین عمل میکنند، دیگر نباید دل به افسانه و تعصب و... ببندد. باشگاهی مثل رئال مادرید برای پرورش دروازهبان جانشین «ایگر کاسیاس»، هفت میلیون یورو برای 51 نوجوان هزینه میکند و در اینجا مربی را به جرم جوانگرایی به مسلخ میبریم که چگونه از پس ارتش قدرتمند فوتبال کرهجنوبی و عربستان برنیامده است. جالب این که درست چند روز قبل از آن باشگاههای ایرانی که به نوعی شکلدهنده تیم ملی فوتبال نیز هستند، با مربیانی که هر یک برای خود در فوتبال کشورمان مدعیاند، در برابر نمایندههای فوتبال عربستان راه به جایی نبردند.
البته تا زمانی که چشم به واقعیتها ببندیم و در مورد فوتبال و ورزش احساسی فکر کنیم و تصمیم بگیریم، نتیجه همانی است که در المپیک و سایر میدانهای ورزشی رقم میخورد و در این بین افرادی مثل حسین رضازاده، علی دایی، احسان حدادی و بسیاری دیگر را به گونهای قربانی میکنیم که سایه یک خبرنگار را از فرسنگها راه دور هم نمیتوانند تحمل کنند.
کاش همه این اتفاقهای ناگوار فقط یک داستان و افسانه بود، درست مثل افسانه جومونگ.